سرقت به خاطر ازدواج با دختر مورد علاقه
تاریخ انتشار: ۲۷ آبان ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۸۲۳۶۶۱
احمد از بیپولی خسته شده بود. چند ماهی بود که عاشق دختری در محله شده و دیگر آرام و قراری برایش نمانده بود. میترسید کسی از راه برسد و دختر را به عقد خود در آورد و او عمری در حسرت بسوزد، ولی وقتی به خودش نگاه میکرد، میدید که آه ندارد با ناله سودا کند. بیکاری و بیپولی امانش را بریده بود. چندباری به کنایه درباره ازدواج با مادر پیرش حرف زده بود، ولی مادر هر بار با صدای گرفتهاش گفته بود:
-ای پسر! مگر مردم دخترشان را از سر راه آوردهاند مردم دختر شوهر میدهند که یک نان خور کم کنند نه اینکه داماد سرخانه بگیرند و نان خوری برای خودشان اضافه کنند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
از حرفهای مادر هر چند ناراحت شده بود، ولی خب مادرش حقیقت را میگفت؛ پدر نداشت خدا بیامرز در جوانی دار دنیا را ترک و آنها را تنها گذاشته بود. مادر با هزار سختی دخترش را شوهر داده و حالا مانده بود احمد. به سرش زد که از شوهر خواهرش قرض کند، ولی او هم شرایط خوبی نداشت همین که شکم خواهرش را با سه بچه قد ونیم قد سیر میکرد، مرد زرنگی بود.
با خودش فکر کرد اگر یک سرمایه کلان به دست آورد میتواند به راحتی ازدواج و با آن سرمایه زندگیاش را رو به راه کند، ولی در این دنیا هیچکس را نمیشناخت که حتی به او یک اسکناس هزار تومانی بدهد. از این همه تنهایی و بیکسی گریهاش گرفت. از اینکه چرا این قدر بیلیاقت است و جوهره کار و زندگی شرافتمندانه را ندارد ناراحت بود. درهمین فکرها بود که از خانه بیرون زد. وقتی به خیابان رسید با شنیدن صدای آشنایی از دنیای خودش بیرون آمد.
-چی شده احمد خان! نکند کشتیهایت غرق شدهاند.
یکهای خورد.
-سلام!
زهرا روبهرویش ایستاده بود. نیش اش تا بنا گوش اش باز شد.
-تویی؟
-آره باید مسئله مهمی به تو بگویم. آخر هفته خواستگار دارم.
یک دفعه احساس کرد قلب اش در حال گرفتن است.
-خودت را لوس میکنی.
زهرا با ناراحتی گفت:
-حوصله داری؟
زهرا این را گفت و به سرعت به طرف خانهشان راه افتاد. دلش میخواست با صدای بلند فریاد بزند، احساس میکرد قلب اش در حال گر گرفتن است.
-سلام احمد خان!
شنیدن صدای هوشنگ خان او را از دنیای سیاهی که در آن غوطه ور شده بود بیرون آورد. هوشنگ خان صاحب یک فروشگاه لوازم خانگی بود که به جز به صورت نقدی چیزی نمیفروخت. اهل محل او را به ناخن خشکی میشناختند و احمد میدانست که آب از دست او نمیچکد. حالش آن قدر بد شده بود که هوشنگ خان او را به درون مغازه برد و روی صندلی نشاند.
-چی شده جوان؟ این چه حال و روزی است که داری؟
-چیزی نیست. فشار خونم پایین آمده است.
احمد شب تا صبح بیدار بود. فکرش به هزار جا میرفت. برای یک لحظه نمیتوانست از فکر مغازه هوشنگخان بیرون بیاید. برای همین به ذهناش رسید که سرمایهاش را از آن جا تامین کند. چند روزی مغازه و رفت و آمدهای هوشنگ خان را زیر نظر گرفت. آن شب دلهره عجیبی داشت. کمی این پا و آن پا کرد و بعد به خیابان آمد. در آن موقع شب هیچ کس درخیابان نبود. آرام خودش را به کرکره مغازه رساند و پس از چند دقیقه قفل را باز کرد. قفل در را هم به سختی باز کرد و داخل شد. کرکره را پایین کشید و خودش را به گاوصندوق رساند. چند ساعتی بعد از کلنجار رفتن با گاو صندوق در آن را باز کرد. با دیدن چند میلیون تومان پول شوکه شد. پولها را برداشت و در فکر فرو رفت. وقتی به خودش آمد که صدای بوق ماشینها را شنید. آرام از مغازه بیرون زد و شروع به دویدن کرد. به کوچه خلوتی رسید. روی پله یکخانه نشست. گونی لوازم کارش را کنارش گذاشت و به فکر مراسم عروسی افتاد. دستهای از پولها را از گونی بیرون آورد در یک لحظه ناگهان صدای مردی را شنید. یک پلیس از ماشین گشت پیاده شده و به طرف او میآمد. دستپاچه شد و گفت:
-بقیهاش اینجاست. فقط مرا با خودتان نبرید. آخر اگر زهرا بفهمد غیرممکن است که زن من بشود.
منبع: پارسینه
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.parsine.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «پارسینه» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۸۲۳۶۶۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ماجرای مسلمان شدن مورایس؛ ازدواج با دختر ایرانی
خبر گرویدن ژوزه مورایس به دین اسلام و ازدواج قریب الوقوع او با یک دختر ایرانی، یکی از پر سر و صداترین اخبار فوتبال ایران در 24 ساعت گذشته بود.
مربی پرتغالی سپاهان، به لحاظ اخلاقی بیتردید یکی از متفاوتترین مربیان خارجی است که در سالهای اخیر به فوتبال ایران آمده است.
به گزارش ورزش سه، فارغ از آرامش و ادبیات مودبانهای که او در برابر سوالات غالباً چالشی، یکی از ویژگیهای قابل تحسین او، علاقهای است که نسبت به فرهنگ، هنر و موسیقی ایرانی بروز میدهد. این طرز تفکر، دقیقاً نقطه مقابل برخی مربیان اروپایی است که حتی با وجود سالها حضور در ایران، نگاه بالا به پایین و اظهارنظرهای توأم با نیش و کنایه را حفظ میکنند.
حادثهای که زندگی مورایس را تغییر داد
به گفته برخی نزدیکان این مربی، ماجرای عجیبی زندگی او را تحت تاثیر قرار داده است. ماجرایی که کمتر درباره آن صحبت شده است.
او پیش از اینکه پیشنهاد سپاهان را بپذیرد و به ایران سفر کند، در یک سانحه رانندگی دچار وضعیتی شبیه بیهوشی و کما میشود و پس از بهبودی، نوع نگاه وی به زندگی به کلی متفاوت شده است.
میخواهم مسلمان شوم
اما آنچه مدیران باشگاه سپاهان را شگفت زده کرد، این بود که مورایس چندی پیش به باشگاه مراجعه کرده و میگوید: «من میخواهم مسلمان شوم. باید از کجا شروع کنم؟»
به منظور راهنمایی این مربی پرتغالی، ابتدا از طریق بخش فرهنگی باشگاه سپاهان، مسائلی در خصوص عرف، شرع و قانون در ایران و دین اسلام برای وی توضیح داده شده و بلافاصله مقدمات شرعی تشرف مورایس به دین مبین اسلام انجام شده است. وی همچنین در محضر یکی از علما، شهادتین را به زبان جاری ساخته و شرعا مشرف به دین اسلام شد و شیعه گردیده است.
نکته دیگر اینکه به موازات این اقدامات، یک مشاور مذهبی با آشنایی کامل به زبان انگلیسی در کنار وی، فرایند آشنایی و آموزش مبانی اعتقادی و نیز پاسخگویی به سوالات مورایس را برعهده داشته است.
ازدواج با دختر ایرانی
از مدتها قبل زمزمههایی مبنی بر ازدواج قریب الوقوع ژوزه مورایس با یک بانوی ایرانی در جریان بود. موضوعی که همراه با خبر تشرف او به دین اسلام، پررنگتر شد و رسانهها نیز درباره آن صحبت کردند.
در این خصوص گفته میشود مسائل شرعی ازدواج مورایس با همسر ایرانیاش اتفاق افتاده و طی چند روز آینده این مراسم به صورت رسمی برگزار میشود.